مهسامهسا، تا این لحظه: 19 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولویی با آرزوهای بزرگ ...

آدم برفی من

جمعه پیش من و بابا و مامان به کوه داراباد رفتیم. برف بازی کردیم و یک ادم برفی هم ساختیم . ما از خونه یک دونه هویج و دو تا بادوم برای چشم های ادم برفی برده بودیم. برای کلاهش هم از بیسکوییت استفاده کردیم.  خیلی خوش گذشت . چند تا از عکسهای من و ادم برفی : کاج برفی ادم برفی من ...
22 اسفند 1391

جشن تولد دوستم

سلام من امروز به جشن تولد غزل رفته بودم. اون یکی از همکلاسی های من هست. همه ی کلاس دعوت بودند. ولی بعضی ها نیامده بودند. خیلی به من خوش گذشت . این هم یکی از عکسهای ما: ...
17 اسفند 1391

تولد بابام،عمه ام و بابا بزرگم

دیروز تولد عمه جونم و پدر بزرگم بود.کیک خوردم،با پسر عمه ام بازی کردم و برای هر دویشان کادو خریدم.یک شنبه هم تولد پدرم بود.وقتی از مدرسه به خانه اومدم،مامانم گفت:مهسا،می دانی امروز چه روزیه؟گفتم نه.( چون فکر می کردم تولد بابام سه شنبه هست.)بعد مامانم گفت که امروز تولد بابامه .خیلی خوش حال شدم و زود با مامانم  رفتیم کیک خریدیم.خلاصه خیلی خوش گذشت. ...
11 اسفند 1391

خلاقیت :)

سلام.من توی یک مسابقه ی خلاقیت در مدرسمون تو ی منطقه امتیاز اوردم.خیلی خوش حالم چون باید برم اردو برای خلاقیت یعنی پژوهشگاه.هر چی بگم خوش حالم ,کمه.فقط دارم صبر می کنم تا روز پژوهشگاه!!!!!!!!!!!   ...
30 دی 1391

ضرب المثل

چند ضرب المثل این جا نوشته ام  همه ی شونم تقدیم می کنم به اونایی که به سایت من سر می زنند.♥ آب از دستش نمي چکد! آب از سر چشمه ِگل است! آب از آب تکان نمي خورد! آب پاکي را روي دستش ريخت! آب در کوزه و ما تشنه لبان مي گرديم! آب را گل آلود مي کنه که ماهي بگيره! آب زير پوستش افتاده! آب، سنگها را مي سايد. آب که يه جا بمونه، مي گنده. آبکش به کفگير مي گه تو سه تا سوراخ داري!                 از اين ستون تا آن ستون فرج است! از بي کفني زنده ايم! از پس هر گريه...
22 دی 1391

مهسا،کلاس دومی

سلام.امروز 91/8/3 است.من قراره هفته دیگه به همراه مدرسه به اردو بروم. تا الان ما به پارک پلیس رفتیم. ما این اردو را می خواهیم در سینما ماندانا و فیلم {کلاه قرمزی وبچه ننه} را ببینیم.خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوش حالممممممممم بعدا میگم که چه اتفاق هایی برایم افتاد.   ...
3 آبان 1391

خاطرات من در مزرعه....

در کنار گل افتابگردان : در کنار بوته کدو: چه ترب های بزرگی ! خیلی خیلی خوش گذشت . دست دایی جون درد نکنه که مزرعه به این قشنگی درست کرده . ...
13 مهر 1391