مهسامهسا، تا این لحظه: 19 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولویی با آرزوهای بزرگ ...

سفر نامه ی همدان

 در چند هفته ی پیش که عید سعید قربان بود،من ، مادر ، پدر و پدربزرگ به همدان رفتیم.در صبح چهار شنبه راه افتادیم.تقریبا 4 ساعت فاصله داشت.وقتی به همدان رسیدیم،به جاهای دیدنی آن جا رفتیم.اول به گنجنامه رفتیم،که ابشار و کتیبه های زیبایی داشت.بعد به طرف تلکابین رفتیم وسوار تلکابین شدیم.خیلی هیجان داشت.بعد به عباس اباد رفتیم.عباس اباد منطقه ای سرسبز و خوش اب و هوا بود.بعد به ارامگاه ابن سینا که در یک میدان در شهر بود،رفتیم.ابن سینا یا همان پور سینا،یکی از دانشمندان وپزشکان بسیار معروف ایرانی است که تقریبا 1000 سال پیش زندگی می کرده است.بعد ان به ارامگاه بابا طاهر رفتیم.بابا طاهر،یکی از شاعران بزرگ ایرانی بوده است. روز بعد: روز بعد یعنی...
9 آبان 1392

خبر مهم ...2

سلام.چند هفته پیش جوجه ام مرد.خیلی گریه کردم .البته 3 روز بعد 2 تا بلدرچین دیگه گرفتم.یکی سفید و یکی سیاه.اونیکه سفید بود 24 ساعته مرد.اون یکی هم که سیاه بود در یک هفته مرد.از بس گریه کردم که صورتم قرمز شد .البته لاک پشتم جای اونها رو پر می کنه. به شما توصیه می کنم جوجه نخرید!! ...
19 مرداد 1392

گشتی در طبیعت

ما هفته پیش رفته بودیم به یک جای خوش و اب هوا در اطراف فیروزکوه خیلی به من خوش گذشت . کلی با مامان و بابابزرگ پیاده روی کردیم . من وسط گلهای وحشی رفتم و عکس گرفتم .  بعد کنار یک برکه ی کوچیک رفتیم که توش پر از قورباغه بود. چند تا گاو هم دیدیم که داشتند می چریدند. دشت گلهای وحشی زیبا خانم گاوه ! اقا قورباغه خیلی خوب شنای قورباغه رو انجام می داد ! ...
18 تير 1392

ریاضی ....

سلام وقتی ما به کلاس دوم رفتیم ، معلم به ما یک کتاب ریاضی معرفی کرد که علاوه بر کتاب ریاضی خودمون سر کلاس کار کنیم . کتاب کلاغ سپید در صفحه ی اول کتاب از ما خواسته شده بود تا در مورد ریاضی هر چی به ذهنمون میرسه با نقاشی نشون بدیم .که من این رو کشیده بودم : چند روز پیش به صفحه ی اخر کتاب رسیدیم ، دوباره از ما خواسته شده بود که با شنیدن کلمه ریاضی هر چی به ذهنمون میرسه نقاشی کنیم . من اینو کشیدم : وقتی مامانم نقاشی رو دید گفت : مهسا چقدر چیز یاد گرفتی. جمع ، تفریق، شمارش اعداد ، احتمال .... از معلم خوبم خانم حیدریان که به من ریاضی را به این خوبی یاد داد سپاس گزارم .     ...
31 ارديبهشت 1392

خبر مهم ..

سلام دیروز یک اتفاق جالب افتاد .. جوجه بلدرچین من اولین تخمش رو گذاشت... وقتی بعد از ظهر با مامانم به خونه برگشتیم ، رفتم تا به جوجه ام سر بزنم که دیدم کنار گلدون  یک تخم افتاده. از خوشحالی جیغ زدم .. تخم رو به مامانم نشون دادم . اونم خیلی خوشحال شد . امروز هم دوباره جوجه ام ساعت 2:15 یک تخم دیگه گذاشت .. فکر کنم از این به بعد هر روز یک تخم بگذاره.. بعدا عکس تخم خال خالی جوجه ام رو هم میذارم تا شما ببینید.   ...
26 ارديبهشت 1392

جوجه بلدرچین من

سلام من عید امسال دو تا جوجه بلدرچین از پسر داییم گرفتم و با خودم به تهران اوردم. اونها خیلی کوچک بودند. اسمشون رو سوئیت و نازی گذاشته بودم . یکی از اونها دو هفته پیش مرد. من خاکش کردم . البته خیلی هم گریه کردم . یکی دیگه از اونها حالا بزرگتر شده. من  ومامان بهش غذا میدیم . خیلی دوسش دارم . چند تا از عکسهاش رو میذارم : بلدرچین شبها در قفس کنار اشپزخانه می خوابه چون حیاط هنوز سرده : بلدرچین من روزها توی حیاط خلوت برای خودش تمرین پرواز میکنه: ...
14 ارديبهشت 1392