مهسامهسا، تا این لحظه: 19 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولویی با آرزوهای بزرگ ...

خاطرات شمال

1390/5/13 19:36
نویسنده : مهسا
570 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .

من رفتم شمال .

الان میخوام خاطراتم رو بنویسم :

روز اول :

من رفتم توی دریا . دریا ابی رنگ بود. هوا گرم بود. راستی من دنباله راه خیلی خیلی گاو دیدم . کلی هم خونه دیدم .

روز دوم :

من امروز ساعت 9 از خواب بیدار شدم . ساعت 9:30 رفتم توی دریا . ساحل شلوغ نبود. من و مامانم اولین کسانی بودیم که به ساحل رفتیم .  نجات غریق ها هم تازه اومده بودند. عصر هم رفتم قایق سواری ... وای که چقدر خوش گذشت .....

روز سوم :

من امروز باید به تهران بر گردم و خیلی ناراحتم .. ولی میتونم به عمه و پسرش سر بزنم . ما شب تهرانیم ...

من عکس هاش رو بعدا میذارم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سعید
13 مرداد 90 19:49
مهسا جان، مگه دریا از آب درست نشده؟ مگه آب بی رنگ نیست؟ پس چرا دریا آبی بود؟


khob man injoori didam
سعید
13 مرداد 90 20:06
یعنی آب آبیه؟
بی رنگ بود که!


abiye kam rang bood
سعید
13 مرداد 90 20:11
نمی شه که!
آب آبی نیست!
حالا برو جوابش رو از مامانت بپرس به منم بگو

vakhti oftab mizane abi mishe
عمو روحانی
17 شهریور 91 15:10
.سلام. پرسمان کودک به روز شده با موضوع : مگه خدا هم خونه میخواد ؟!