مهسامهسا، تا این لحظه: 19 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولویی با آرزوهای بزرگ ...

بد ترین خاطره من

1390/6/9 22:02
نویسنده : مهسا
771 بازدید
اشتراک گذاری

من یک خاطره بد هم دارم که هیچ وقت فراموشش نمیکنم .

هر وقت که به اتاق مامان و بابا میرم ،به یاد این بد ترین خاطره می افتم. حالا میخوام براتون تعریف کنم:

یک روزی وقتی بابا نبود و رفته بود ماموریت، همون موقع من میخواستم لامپ اتاقشون رو روشن کنم که یک دفعه احساس کردم یک چیزی کف پای من  رو زخم کرد. مامانم پای من رو نگاه کرد. گفت : وای مهسا یک سوزن خیاطی کف پات رو سوراخ کرده ، صبر کن درش بیارم ... فکر کنم موقعی که مامان میخواسته وسایل خیاطی رو سر جاش بذاره ، سوزن از دستش افتاده بوده روی زمین .. بعد مامانم دید که نوک سوزن شکسته ... خیلی نگران شد . از پای من کوچولو خون اومد. بعدش عمه زنگ زد . عمه گفت که باید من رو به بیمارستان ببرند تا از پای من عکس یگیرند تا معلوم بشه که سوزن توی پای من نشکسته باشه . بعد مامان بزرگ زنگ خونه ما رو زد . اخه مامان بزرگ اینا نزدیک ما زندگی میکنند. من و مامان بزرگ و مامانم رفتیم بیمارستان. بیمارستان خیلی شلوغ بود. ما ساعت 4 رفتیم اونجا و تا ساعت ده و نیم اونجا بودیم . از پای من عکس گرفتند. گفتند که چیزی نشده ولی اگر درد گرفت یا عفونت کرد دوباره من رو ببرند. ولی فردای اون روز زخم پای من بهتر شده بود.

 

                                    گریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سعید
11 شهریور 90 21:44
آخی... چه خوب که الان پات خوب شده